حنانه زهرای مامانیحنانه زهرای مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
حانیه زهرای مامانیحانیه زهرای مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

❤ღ حنانه زهرا دختربهشتی ღ❤

مادرم مهربانم نوه دار شدنت مبارک

مادرم مهربانم تازه میفهمم چقدر روز وشب ها را برای خوشی من از خوشی هایت گذشتی من سپاسگزارت هستم و شاد و سر مستم که زیر سایه تو و پدر مهربان مادر شدم خدایا هزاران شکر و حمد مرا بپذیر راحت بخواب کودکم در آغوش مادربزرگت که همانند من بلکه فراتر ازمن دوستت دارد   حنانه:عجیج دوستت دارم ...
7 خرداد 1392

سیب کنار من باشه و من گاز نزنمش محاله..........

این سیبا شانس آوردن که هنوز مرواریدام نیش نزدن بیان بیرون وگرنه الان از هرکدومشون دو تا گاز میگرفتم تا جیغ بزنن هههههههههههههه   مامانی جیگرم ایشالله ببینم روزیکه دندونات در بیاد و گاز بگیری همونطور که آرزو داشتم بیای تو دلم بیای به دنیا که شکر خدا دیدم و ایشالله آرزوهای دیگرو هم میبینم ایشالله ...
7 خرداد 1392

50 روزگی حنانه زهرا

    عزیزم 50 روزه که ما همیشه با توییم با تو نهار میخوریم با تو شام میخوریم با تو بیرون میریم با تو میخوابیم این روزا به من و بابات مبارک و از خدا ممنونیم که حس مادر شدن و پدر شدن رو به ما هدیه داده ...
7 خرداد 1392

لحظه ی دیدار

دخترنازنینم نمیدونی وقتی میبینمت چقدر ذوق میکنم. تو1ماه زودپابه دنیای ماگذاشتی وزندگیمونو پرازبرکت وخوشی کردی.بعد1روزدردکشیدن توبیمارستان هرچی صب کردم نیومدی.ماما میگفت احتمال خفه شدن نفسم هست.ازطرف دیگه صدای قلبتم شنیده نمی شد.اگه بدونی به مامانی چی گذشت.التماس میکردم که نجاتت بدن تاآخرشم اورژانسی بردنم سزارین.آخ وقتی صدای حنانموشنیدم انگارتموم دنیاروداده بودن بهم.1روزتوریکاوری بودم تابعدآوردنم بخش.دردامونموبریده بود.چنددقیقه بعد خانم پرستاراومدوتوروگذاشت روتخت کنار من.صورتتوکامل نمیدیدم اما مثل فرشته هاخوابیده بودی.ازخوشحالی مثل ابربهار اشک میریختم وزیرلب ازخداتشکر میکردم.هنوزم بایادآوری اون لحظه گریم می گیره.چنددقیقه بعدم مامان بزرگ...
26 ارديبهشت 1392

حنانه یعنی عشق

شکر خدایا که عشق را با نور و روشنایی و پاکی به خانه ما فرستادی همه را باهم دارد این هدیه کوچک اما بسیار بزرگ که به ما دادی.این نازنین جعبه کادویش پوست لطیفش بود و تاج و روبانش موهای مخملینش گشایش بسته کادویی ما لب های چون پسته خندانش بود و لبخند هایش تضمین زندگی ما من و همسرم علی که آنگونه که باید خوشبخت بودیم اما با آمدن نازنین هدیهء خدا بختمان سپیدتر خوشحالیمان عمیق تر شد.                                             &n...
20 ارديبهشت 1392