دخترم حنانه خندید
مادر جون آرزوم بود که بتونی بخندی و امروز خندیدی وقتی باهات حرف میزدیم پی ما و صدامون میگشتی و تا دست کنار لپت میذاشتیم میخندیدی از اون لحظه ها نشد شکار کنم ولی عکسای امروزت رو میذارم تا بهت نشون بدم بزرگ شدی و بگم تو این روز اولین بار متوجه شدی ما در صدد خندوندن تو بودیم عشقم ...